محل تبلیغات شما

داستان من با نابودی خواب شروع شده بود . مانند چریکی ها میخوابیدم : بدون ساعت و مقدار مشخص . چشمام قرمز شد . پوستم از نمناکی اتاق قارچ زد . شکمم گنده شد . سیگار میکشیدم و در آخر  ته سیگار را می جویدم و میخوردم . مانند پیرمرد ها  روی تشکم نشسته بودم و روز  و شب می گذشت. فکرم مصلوب شده بود و اینجوری راحت شده بودم . از نشانه های حیاتم یکی این بود که سیگار می کشیدم  یکی هم اینکه  هر چند روز  یکبار عصبانی میشدم . یعنی عصبانی میشدم و بعد سیگار میکشیدم . کم کم کج شدم . گردنم  45 درجه به راست شانه هایم  30 درجه به جلو و پایین تنه ام نیم متر جلوتر از بالاتنه ام حرکت می کرد .  هر شب گریه می کردم  ولی دیگر توان خودیی نداشتم .

ناراحت بودی گفتم ناراحت نباش. گفتی هر روز بگو گفتم باشه هر روز و هر شب میگم . ناراحت بودی دستانت را گرفتم  و تو خزیدی در بغلم . قشنگ بودی خیلی

کمرمو صاف کردم تا در بغلم جا بشی . به انگشتانت دست زدم و انگشت اشاره ام را لای انگشتان دستت کشیدم  لپت را با نوک انگشتم لمس کردم خودت را به من هدیه دادی تا دلیلی برای بیدار بودن داشته باشم تو را بوسیدم و چشمانم درخشان شد .پاهایت را در شلوار جین لمس کردم و حرف میزدم و تو گوش دادی و فهمی مانند خودت دیوانه ام . کاری به کارم نداشتی تا هرقدر دوست داشتم بوس کنم و هرجا دوست داشتم دست ببرم . کاری به کارت نداشتم تا هرقدر و هر نوع و هر جا و هر طور و هرچه در توانم بود شادی کنی .



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها